سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دارالقرآن امام علی علیه السلام آموزش و پرورش شهرستان استهبان
قصه های قرآ نی

لقمان حکیم

لقمان حکیم ، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود.گرچه اوچهره ای سیاه و نازیبا داشت ، اما از دلی روشن ، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود .اوکه در آغاز جوانی برده ای مملوک بود ، به دلیل نبوغ عجیب وحکمت وسیعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره آفاق شد .اومردی امین بود ، چشم از حرام فرو می بست ، از ادای حرف ناسزاو بی مورد پرهیز می کرد و هیچگاه دامن خود را به گناه نیالود و همواره در زندگی شرط عفت و اخلاص را رعایت می کرد .

اوقات فراغت خود را به سکوت و تفکر در امور جهان و معرفت حق تعالی میگذراند و برای گذراندن امور زندگی به حرفه خیاطی و یا درودگری مشغول بود .

لقمان از خنده بی مورد و استهزاء دیگران پرهیز می کردو هیچگاه ارداه خود را تسلیم خشم و هوای نفس نمی کرد، از کامیابی در دنیا مغرور و از ناکامی اندوهگین نمی شد و صبر و شکیبایی او به حدی بود که با از دست دادن چند فرزند ، ازسر زبونی دیدگان خود را به سرشک غم نیالود.در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعی وافر داشت و نگذاشت هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله کنند ، مگر اینکه در میان ایشان اصلاح کرد و تا ایشان از یکدیگر جدا نشدند ، نگذشت.بیشتروقت خود رادر همنشینی با فقها و دانشمندان وپادشاهان میگذراند ومسئولیت خطیر آنان را گوشزد میکرد و آنان را از کبر و غرور بر حذر میداشت و خود نیز از احوال ایشان عبرت می گرفت .

در این شرایط بود که لقمان شایسته پوشیدن جامه حکمت شد وسپس در نیمروزی گرم که مردم در خواب قیلوله بودند جمعی از فرشتگان که لقمان قادر به رؤیت آنها نبود ، نظرلقمان رادر مورد خلافت و پیغمبری خداجویاشدند.

لقمان در پاسخ فرشتگان گفت : اگر خدای متعال مرا به حتم به قبول این امر خطیر امر کند ، فرمان او را با دیده منّت خواهم پذیرفت و امید و یقین دارم که در آن صورت او مرا در این کاریاری خواهد کرد ومرا از خطا و اشتباه حفظ می کند ولی اگر اختیار رد یا قبول این امر با من باشد ، از پذیرش این مسئولیت بزرگ عذر خواهم خواست و عافیت را اختیار میکنم چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذیرش این مسئولیت را جویا شدند ، لقمان گفت: حکومت بر مردم اگر چه منزلتی عظیم دارد ولی کاری بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاریکی های بیکرانی وجود دارد که هرکس  را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقیم و راه رستگاری منحرف گردد.وهرکس از آنها برهد به فلاح و رستگاری نائل خواهد شد . خواری و گمنامی دنیا دربرابر عزت و برگواری آخرت گوارا است ولی اگر هدف کسی جاه و جلال دنیوی باشد ،دنیا و آخرت هر دو را از کف خواهد داد ، زیرا عزت و نعمت دنیا موقت و عاریه است و چنین کسی به نعمت و عزت جاودان اخروی نیز دست نخواهد یافت . فرشتگان که به عقل سرشار لقمان پی بردند او را تحسین کردند و خدای تعالی او را موردلطف و عنایت قرار داد و سرچشمه ی حکمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سیل حکمت و نور معرفت بر زبان و بیان لقمان جاری گردد. وتشنگان حقیقت رادر خور استعدادشان از زلال معرفت و حکمت خود سیراب سازد و در این میان فرزند برومند لقمان که نظر پدررا به خود معطوف داشته بود ، بیشترمورد خطاب او قرار گرفت گرچه نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت .

 

نصایح لقمان به فرزندش

سعی لقمان بر این بود که در مناسبتهای مختلف فزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد . لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرارداد و گفت : فرزندم همیشه شکر خدای را به جاآور ، برای خدا شریک قائل مشو ، زیرامخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن ظلمی بزرگ است .

 فرزندم : اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها ویا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهدبود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد ساخت و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید .

فرزندم : نماز را به پای دار !تاارتباط توباخدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها ، صبور و شکیباباش .

فرزندم: نسبت به مردم تکبر نکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خود خواه و متکبر را دوست ندارد . فرزندم : مردم راشماتت نکن که کینه تو را به دل خواهند گرفت و خود را دربرا برایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید ، نه آنقدر شیرین باش که تورابخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند

 فرزندم : در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار ونه مانند مردم خوار و ذلیل و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند ، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران است.

 فرزندم :دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را درخود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا ، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن وبرای این سفرتوشه ای از تقوی بیندوز و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی مشمول رحمت خدا شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهت گرفتار گشته ای .

فرزندم : در زندان شب و روز زمانی را برای  کسب علم و دانش منور کن ودر این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند .

فرزندم : هزاردوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است .

فرزندم : دین ماننددرخت است . ایمان به خداآبی است که آن را می رویاند .نماز ریشه آن ، زکات ساقه آن ، دوستی در راه خدا شاخه های آن ، اخلاق خوب برگهای آن و دوری از محرمات میوه آن است .همانطوریکه یک درخت با میوه خوب کامل میگردد ، دینهم با دوری از اعمال حرام تکمیل میشود .

لقمان از دیدگاه امام صادق (ع)

از امام صادق (ع) سوال کردند خدا چه حکمتی به لقمان داد که از او درقرآن یادشده است ؟

 حضرت فرمودند: به خدا سوگند حکمتی که به لقمان داده شده بود نه مال بود و نه مقام ونه طایفه و نه هیکل و زیبایی ، بلکه مردی بود در کار خدانیرومند ، در راه او پرهیزکار ، ساکت، با وقار ، دقیق ، آینده نگر ، تیز بین و پند آموز. اوروزها نمی خوابید و همیشه بر اعمال خود کنترل و نظارت دقیق داشت .

از ترس گناه هیچگاه نمی خندید ، غضب و شوخی نمی نمود .خداوند به او اولاد زیادی بخشید و در حالی که همه ی آنها قبل از وی جا ن سپردند باصبر وشکیبایی مصائب راتحمل کرد وبه رضای خداراضی بود وبرای هیچ یک اشک بردیدگان جاری نکر د .

نمونه هایی از حکمت لقمان

لقمان در آغاز ، برده ی خواجه ای توانگر و خوش قلب بود . ارباب او در عین جاه وجلال وثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف ودر برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید ، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی ، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد .

روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی ازدوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد .خواجه تحت تاثیرخصایل لقمان ، خربزه را قطعه قطعه نمود وبه لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهارتشکرآنهاراتناول کرد تابه قطعه آخررسید ، در این هنگام خواجه قطعه آخر راخود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است . سپس باتعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت : چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی ؟لقمان که دریافت زمان تهذیب و تادیب خواجه فرا رسیده است ، به آرامی و با احتیاط گفت :واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما ،لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام ، سزاوارنبود که با دریافت اولین لقمه ی نا گوار ، شکوه و شکایت آغاز کنم .

خواجه از این برخورد ، درس عبرت گرفت وبه ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست .

منبع : کتاب قصه های قرآنی/ ترجمه استاد مصطفی زمانی

 


|+| ????? ??? ???? مدیر وبلاگ ?? دوشنبه 89/7/12 ???? 8:16 عصر | نظر